گذر عمر
بسم الله
به همین راحتی ۳ ماه از عمرمون گذشت. فروردین ، اردیبهشت ، خرداد ؛ اصلا نفهمیدم چی شد. چه جوری گذشت. یک چهارم از سال ۱۳۸۵. انگار همین چند روز پیش بود که تو سرخس بودیم. الان که دفترچه خاطرات این ۳ ماهه رو ورق میزنم ، تازه حس میکنم که نه بابا، مثل اینکه جدی جدی ۳ ماه رو پشت سر گذاشتیم. زمانه بدی شده. گذر عمر را نمیتوان احساس کرد. بعضیها میگن که یکی از نشانههای آخر زمان همینه.
چشم به هم بذاریم شده ۳۱ شهریور. ۳ ماه دیگه که به اصطلاح بهش میگن ۳ ماه تعطیلی ، رو هم پشت سر خواهیم گذاشت….
حرف آخر : فقط دعا میکنم که زنده موندنمون یه فایده برامون داشته باشه و هر روزمون بدتر از روز گذشته نشه. در غیر این صورت از خدا میخوام که این عمر را از ما بستاند…..