خوشحالم
بسم الله
بسم الله
بسم الله
اینکه چرا اینجا دیر به روز میشه و گرد و خاک در و دیوارش رو گرفته، بگذارین به حساب تنبلی و بی انگیزگی. اینکه تا میام بنویسم، یه کاری پیش میاد و دیگه این دور و بر پیدام نمیشه هم مزید بر علت. همین الان که دستم به کیبورده، مادر گرام برایمان سوپ داغی آوردند برای خوردن.. این است که خواستم دوباره بی خیال نوشتن بشم. ولی ترجیح دادم ظرف سوپ یه خورده خنک بشه. حالا که سوپ رو گذاشتم سرد بشه، یه مزاحم پی ام داده… در ضمن یاد اون شعره افتادم که میگفت وقتی قافیه به سر میاد، شاعر به جفنگ میوفته و این حرفها…
الغرض…
به سلامتی کارت پایان خدمت رو گذاشتیم تو جیبمون.. عکسم تو کارت مثل این سردارهای شهید جنگ افتاده. ۱۷ ماه به صورت شرافت مندانه خدمت کردیم. خدمتی که تا خرداد ۸۹ ادامه داره. این قصه سر دراز داره..
امسال به جای اینکه ۴ روز برم دماوند، ۲ روز میرم. این دو روز تدریس رو خیلی دوست دارم. بسیار برام لذت بخشه.. دانش آموزای امسال فوق العاده هستن. از لحاظ علمی نمیگم ها.. اشتباه نشه.. کلا خوش میگذره.
۱۶ آذر امسال خیلی بی مزه بود. فعالیت های دانشجویی چند سالی بود تو ایران تعطیل شده بود. ولی همون تعطیل شده اش هم قشنگ بود. امسال با این ماجراها و اتفاقات، همه چیز خراب شد. این آدمهایی که تو دانشگاه تهران شعار میدن و تلویزیون هم نشون میده، واقعا همه شون دانشجوی دانشگاه تهران هستن؟ فکر نکنم.
فعلا همین
بسم الله
رییسجمهور: من با کودک ۵ ساله هم که نامه نوشته بود گفتوگو کردم. با دانشآموز سال سوم دبستان که از دید خود ۱۰ طرح برای آلودگی، ترافیک و مسکن داده بود ۲۰ دقیقه حرف زدم. چرا میگویید دولت مشورت نمیکند؟
بنده همینجا از رئیس جمهور محترم به خاطر اینکه با یک کودک ۵ ساله برای اداره امور کشور به مشورت نشسته است، کمال تشکر را دارم. امیدوارم یک روزی بشود که ایشان با نوزادان ۵ ماهه هم بتوانند مشورتی داشته باشند..
دیروز امتحان تجدیدیهای شهریور رو برگزار کردیم.. دانش آموزایی دارن قبول میشن که نمیدونن تو دستشون چند تا انشگت دارن.. بچهها عادت کردن به تقلب. به یکی از بچهها سر جلسه امتحان میگم:
* این چیه روی سینهات آویزون کردی؟
” آقا این زنجیر رو میگین؟ رویش نوشته خدا..
* بچه جان.. خودم دارم میبینم چی نوشته… میدونی خدا یعنی چی؟ همین الان داره نگاهت میکنه.. چرا تقلب میکنی؟
صاف صاف تو چشم آدم نگاه میکنه و میخنده.. این برگه رو حالا از زیر دستش بگیر و از امتحان پرتش کن بیرون.. آخرش که چی؟ فکر میکنی که درست میشه؟ فکر میکنی که با خدا میشه؟.
بسم الله
اینکه اینجا چیزی نوشته نمیشه، به این معنی نیست که من هنوز از سفر حج بر نگشتهام. چرا… برگشتهام. ولی دستم به نوشتن نمیره. اعصاب نمونده برامون. اضطراب و نگرانی از آینده پیش روی کشور و جامعه، حس و حال این روزهای من و خیلی از دوستان است. بی خردی و بی فکری بعضی از سیاستمداران و مسئولین کشور باعث به وجود آمدن این بحران شده است.
فرایندی در حال طی شدن است که بی تقوایی را در رفتارهای بسیاری از آدمها، نهادینه کرده است. این بی تقوایی در رفتارهای خیلیها، محسوس است. از جمع فامیل و دوستان چندین و چند ساله گرفته، تا مسئولین بلند پایه مملکت. از بالا بگیر، بیار تا پایین؛…همه مردم رو به جون هم انداختند.
رفاقتهایی در معرض خطر قرار گرفته که قیمت و ارزش بسیار بالایی داره. رفاقت کسانی که از دوران کودکی و نوجوانی با هم بزرگ شدهاند، زمانی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند..
از دور که به این اتفاقات نگاه میکنم، خیلی تأسف میخورم.
بسم الله
آبان ۸۶ بود که به علت دردهایی که در زانوهای خود احساس کردم، به دکتر مراجعه کردم. جناب دکتر پس از معاینات لازم و دیدن عکسها و ام.آر.آی های گرفته شده، تشخیص دادند که کشکک های جفت زانوها کج شده، و مینیسک هایش هم آسیب دیده. این شد که ما رو منع کردند از فعالیت هایی که انجام میدادیم. ورزش را که کلا تعطیل و فیزیوتراپی رو شروع کردیم. تیر ماه ۸۷ به مدت دو ماه رفتیم آموزشی که اونجا تا حدی فشار کار به زانوها زیاد شد. ولی خدا رو شکر که مشکلی برای ما به وجود نیومد. بعد از آموزشی هم که شدیم آقا معلم و هر روز رفتیم سر کلاس.. در این هجده ماه به اندازه کافی به این زانوها استراحت دادیم. از چندی قبل فعالیتهای ورزشی رو دوباره شروع کردم. چند باری کوه رفتم و هر هفته هم با فامیل میریم فوتبال. دو تا راکت بدمینتون هم خریدم که اگر کسی پایه باشه، شبها میریم بازی..
این خبر رو که خوندم یاد ۱۲ بهمن سال ۵۷ افتادم. ملت جوگیری داریم به خدا…
تیتر این خبر هم نشون میده که ملت رو با چه چیزهایی میشه رام کرد…
چرا ما در مقابل این عربها اینقدر ضعیف شدیم. چرا هیچ کاری از دستمان بر نمی آید. این هم بلایی که سر قبرستان بقیع آمده و ما هم کاری از دستمان بر نمی آید. از مسئولین ما که بخاری بلند نمیشه. مراجع باید حج رو تحریم کنند. سفر به عتبات هم باید تعطیل بشه. طی دیروز و امروز بر اثر دو حادثه تروریستی، بیش از دویست تن از کشته شدگان و مجروحین این دو حادثه، ایرانی بوده اند. پدر ما هم که حداقل ماهی یک سفر مشرف میشه به کربلا..
بسم الله
ارادتمند تمام دوستان و آشنایان و سایر بستگان…
دلیل غیبت این چند وقت مشکل فنی است که برای ابزار آلات ارتباطی ما پیش آمده و در حقیقت رایانه ما مادرش را از دست داده است و در حال حاضر ما بدون رایانه به سر میبریم و منتظریم برادر کاظم مرتضوی اقدامات لازم را مبذول فرمایند..
سه تبریک ویژه برای سه دوست قدیمی.. حسین دشت بزرگی و هادی قربانی و محمد کربلایی.. دلیلش هم که معلومه.. مبارکشون باشه..
حدود یک ماه دیگه امتحانات مدارس شروع و تقریبا وقت ما باز میشه. این دماوند که حسابی انرژی ما رو گرفته.. بچه ها که اکثرا درس نمیخونند. از حدود ۱۵۰ دانش آموزی که اونجا دارم، شاید میشه گفت ۴۰ نفر برای درس وقت میگذارند.. من حدس میزنم که دانش آموزان من کمتر از ۵۰ درصد قبولی داشته باشند. وضعیت آموزشی خیلی افتضاحه. دانش آموزان به زور معلم و با نمرات ناحق سالهای گذشته را گذر کرده اند و پا به دبیرستان گذاشته اند..
این چند وقته هم که فوتبال مملکت ما، حسابی رو اعصاب ما رژه رفته. اون از وضعیت تیم ملی و حواشی های به وجود آمده، این هم از بد شانسی های استقلال ننه مرده. همیشه همین بوده. آخر فصل همه چیز رو واگذار میکنه و گند میزنه به همه چیز.. اظهار نظر امیر قلعه نوعی در مورد ناکامی های جام باشگاه ها هم جالبه؛ ایشون میفرمایند دلیل شکستهای استقلال این بوده که این تیم چند سال از آسیا دور بوده.. انگار سپاهان و پرسپولیس ۶ ماه یک بار در آسیا بازی میکنند…
بازار انتخابات هم در حال داغ شدن است. از دوستان دور و نزدیک خواهش میکنم که خود را آلوده بازیهای انتخابات نکنند و دین خود را به دنیای دیگران نفروشند.
پنجشنبه ظهر بعد از اینکه کلاس درسم در دماوند تمام شد، از همانجا رفتم به سمت شاهرود برای شرکت در اردوی دانش آموزان دوره ۲۵ مدرسه علامه حلی. اردوی نسبتا خوبی بود و کمی تا قسمتی خوش گذشت. ولی نکته ای که باعث شد مذاق ما تلخ شود، جریمه هایی بود که توسط مأمورین زحمتکش راهنمایی و رانندگی حواله ما شد. در طول این مسیر ۳ ساعته، ۳ بار جریمه شدم به مبلغ هفتاد هزار تومان. یک بار به علت سبقت و دو بار به علت سرعت..
راستی، سال نو مبارک///
بسم الله
تنبلی هم بد دردیه. برای ما انرژی نمانده. بچههای دماوند عجیب انرژی میگیرند. احساس میکنم بچهها هم خسته شدهاند. تا به حال اینجوری درس نخواندهاند. کلا سیستم آموزشی دماوند، به این گونه است که دانشآموز به هر نحو ممکن نمره قبولی را بگیرد. برای مدیران آموزش و پرورش اصلا مهم نیست که این دانشآموز سواد دارد یا نه. فقط قبولی برایشان مهم است.
این موضوع به حدی جدی است که حتی مدیر یکی از مدارس مرا از وسط کلاس بیرون میکشد و لیست نمرات را میآورد و میگوید به این دانشآموزان نمره بده تا نیوفتند.
دانشآموز بیچاره با این سیستم رشد کرده. دست خودش نیست. به او درس خواندن را یاد ندادهاند. بلد نیست جزوه بنویسد. بلد نیست به درس گوش بدهد و… این را خوب متوجه شدهام که در سالهای گذشته به این دانشآموزان ظلم شده است. ظلم….
بسم الله
چگونه میتوان عادت دروغگویی رو در خود و دیگران از بین ببریم؟
بعضیها با اعتماد به نفس قابل تحسینی چنان به آدم دروغ میگویند، که انسان خندهاش میگیرد. این خصیصه را در دانشآموزان خود به کرات دیدهام. الان که معلم هستم، و به گذشته خود فکر میکنم میبینم که عجب انسانهای جاهلی بودیم. آدمی وقتی پشت نیمکت مدرسه مینشیند، چنان کلاش میشود که فکر میکند ته انسانهای قالتاق است و هر کاری که دلش بخواهد پشت این نیمکتها میتواند بکند به طوری که کسی متوجه نمیشود. در حالیکه از اون بالا همهچیز پیداست. از کدوم بالا؟ هم از اون بالایی که معلم وایستاده و داره به کلاس نگاه میکنه و هم از اون بالایی که اون مهربون نشسته.
دانشآموز رو بلند میکنی و میگی این چه کاری بود که کردی؟ با اعتماد به نفس خیلی بالایی میگه “کدوم کار آقا؟ من که کاری نکردم” از همین جواب خندهام میگیره. یعنی خطای دوم رو پشت سر خطای اول انجام میده. خطای دوم چیه؟ دروغ. هیچکس به این بچهها یاد نداده که ای فرزندم؛ دین نداری لااقل آزاده باش.. یعنی چی این جمله؟ یعنی اینکه مرد باش..
هر گندی که میزنی، مثل یک مرد پای اون وایستا. الان اگر شجاعت این رو نداشته باشی که مثل مرد بگی فلان کار اشتباه رو من انجام دادم، پس فردا هم وقتی موقع رانندگی یک عابر رو زیر بگیری، از صحنه حادثه فرار میکنی. آخرش فکر میکنی چی میشه؟ اعدام… ولی مثل یک مرد میری اون دنیا. سرت رو میتونی اون طرف بالا بگیری..
بسم الله
انتشار دستنوشتههای دوران آموزشی سربازی، بهانهای شد برای تازه شدن نفس اینجانب و همچنین خاموش نشدن چراغ این وبلاگ…
و اما بعد..
ابتدا نگاهی به اینجا و اینجا بیاندازید..
چند روز پیش، تیم فوتبال نوجوانان پسر باشگاه استقلال با تیم بانوان این باشگاه، دیداری رو انجام دادهاند که بازتاب ویژهای در جامعه فوتبال داشته؛ و پیرو همین موضوع، مسئولین فوتبال کشور، محرومیتهایی رو برای خاطیان در نظر گرفتهاند..
نکتهای که خیلی برام جالب اومد، انتشار این خبر در سایت یاهو است. امروز، چند دقیقه بعد از انتشار این خبر، سایت یاهو این خبر رو با دیدگاه کاملا سیاسی منتشر کرد و لینک خبر رو هم در صفحه اصلی خودش قرار داد…
من فکر نمیکنم منحل شدن تیم بانوان باشگاه فوتبالی در یک کشور، اونقدرا مهم باشه که سایت یاهو بخواد خبرش رو منتشر کنه. اون هم به این شیوه…
به نظر شما تصوری که یک کاربر عادی در گوشهای از دنیا، با دیدن این خبر از ایران پیدا میکنه، چه چیز میتونه باشه؟
بسم الله
سازمان بسیج دانش آموزی یک سری المپیاد علمی برگزار میکنه به اسم پایا که در سطح مدارس تهران تبلیغات میکنه و مدارس زیادی دانش آموزان رو به شرکت در این آزمونها ترغیب میکنند. مرحله اول این المپیاد هفته گذشته برگزار شده و تعدادی از دانشآموزان مدرسه ما به مرحله دوم راه پیدا کردند. ولی متأسفانه سازمان بسیج دانش آموزی یک شرط برای شرکت در مرحله دوم این المپیاد گذاشته. و اون اینه که دانش آموزان راه پیدا کرده به مرحله بعد حتما باید عضو بسیج بشوند تا بتوانند در مرحله دوم شرکت کنند.
نظر شما در رابطه با این تصمیم چیه؟
بسیاری از دانش آموزان به من مراجعه کردند و از این تصمیم بسیار ناراحت بودند. و میگویند برای چه باید به اجبار عضو بسیج بشویم. و من به آنها حق میدهم.
برخوردهای دهه شصتی. بعد از این همه مدت از گذشت انقلاب مسئولین امر هنوز متوجه نشدند که با این کارها فقط بدبینی در ذهن مردم ایجاد میکنند. حالا کی میخواد ذهنیت این دانش آموز سیزده ساله رو درست کنه؟…